مواظب چاقو باش!!
بسم الله
دعوا بالا گرفته بود. دیگر نمی فهمید دارد چه کار می کند. چاقوی ضامن دار بُرّنده اش را از جیب خارج کرد و تا دسته فرو کرد توی شکم رسول.
رسول برادر بزرگتر حجت بود. همیشه هوایش را داشت و اجازه نمی داد آب توی دلش تکان بخورد. خون گرم رسول که روی دست حجت جاری شد تازه فهمید چه اشتباهی کرده. زانوانش سست شدند و همراه برادرش که آرام آرام -با دستی بر زخم و چهره ای برافروخته- می نشست روی زمین چمباتمه زد.
: داداش ببخش… غلط کردم… توروخدا تحمل کن… غلط کردم داداش
از عمق وجودش پشیمان بود. خودش را از برادر جدا کرد و به سرعت به سمت تلفن رفت. خون رسول که حالا روی زمین دراز کشیده بود و به سختی نفس می کشید گل های قرمز فرش را پررنگ تر می کرد. حجت به هر زحمتی که بود ذهنش را متمرکز کرد و آدرس را به اورژانس داد.
سریع به سمت برادر برگشت و دستش را در دست گرفت. به شدت مضطرب و شرمنده بود. باورش نمیشد چنین کاری با برادر مهربانش کرده باشد.
: داداش به ارواح خاک ننه غلط کردم. توروخدا طاقت بیار داداش… ببخش منو … نفهمیدم…
رسول طاقت دیدن اشک های حجت را نداشت. نفس زنان و در حالی که خون راه خود را از میان لب هایش به بیرون باز می کرد لبخند زد و گفت: بخشیدم پسر… بی خیال…
دست خونین رسول که برای پاک کردن اشک های حجت بالا آمده بود میان زمین و هوا چند لحظه معلق ماند و …
رسول حجت را بخشید و خدا هم توبه حجت را پذیرفت. اما اینها مانع از مرگ رسول نشد!
هر گناه و خطایی اثری وضعی دارد که خواه ناخواه تاثیرش را خواهد گذاشت.
وقتی دروغ می گوییم، غیبت می کنیم، دلی را می رنجانیم، نمازی را به تاخیر می اندازیم و … یادمان باشد حتی اگر توبه کنیم و حق الناس را به جا بیاوریم، حتی اگر توبه ما پذیرفته شود و شاکی هم از خطای ما درگذرد، اما اثر وضعی گناه به قوت خود باقی خواهد بود. مواظب چاقوی گناه باشیم!